چرا بهارِ ساسانیان از اول آذر آغاز میشد؟
تاریخ انتشار: ۱ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۵۶۱۸۰
ساسانیان در نخستین روز آذر ماه، آغاز اعتدال ربیعی و بهار را جشن میگرفتند، از اینرو به آن «بهار جشن» یا «آذرجشن» میگفتند.
به گزارش ایسنا، ساسانیان سال را کسیبه در نظر نمیگرفتند، از همین رو نخستین روز آذرماه (سال اوستایی) مصادف با بهار بود. «بهارجشن»، نامهای دیگری هم داشت، مانند «رکوبالکوسج»، «کوسه برنشین».
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پس از انقراض ساسانیان، سال «کبیسه» در نظر گرفته میشد و بر همین اساس، فصلها و جشنها از جایگاه خود خارج شدند و «بهارجشن» که در اول آذرماه برگزار میشد، در فصول دیگر تغییر جهت داد. (گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی)
یکی از آیینهایی که در «بهار جشن» برگزار میشد، «کوسه برنشین» بود. ابوریحان بیرونی در شرح این رسم چنین آورده است: «در نخستین روز از آذرماه یا نخستین روز بهار مردی کوسه (بیریش) با شمایلی عجیب و غریب را بر خری مینشاندند که به یک دست کلاغ داشت و به دست دیگر بادبزن که خود را مرتب باد میزد. او برای جلوگیری از نفوذ سرما با روغنهای گرمکننده ویژهای، خود را چرب کرده و خوراک و آشامیدنیهای گرمکننده میخورد. مردم به این کوسۀ ژندهپوش که اشعاری در وصف بدرود با سال میخواند، میخندیدند و آب و برفآبه به سوی او پرتاب میکردند.
شمار فراوانی از مردم کوچه و بازار و نیز برخی ماموران حکومتی به دنبال او بودند و او مجاز بود که از هر خانه و دکانی یک درم سیم یا یک دینار بگیرد. اگر کسی از پرداختن این وجه سر باز میزد مرد کوسه میتوانست از ظرف مرکبِ سیاه یا گِل سرخرنگی که همراه داشت او یا خانه او را نشان کند و گاه به لودگی، فرمان تاراج او را میداد. بخشی از این پول که از آغاز مراسم تا میانه روز به دست میآمد سهم حاکم و درآمد میانه روز تا پایان مراسم به هنگام غروب سهم کوسه و همراهان او بود.
مردم از ترس حکومت و مسخرگی و لودگی کوسه و نیز از بیم آلوده شدن لباس و جامه معمولا این پول را پرداخت میکردند. پس از غروب آفتاب، کوسه باید میگریخت و پنهان میشد، وگرنه مردم مجاز به ضرب و شتم او بودند و کسی نیز مانع آنها نمیشد.»
در «برهان قاطع» (به قلم محمدحسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان) نیز چنین میخوانیم: «جشنی است که پارسیان در غره (اول ماه) آذر (برگزار) میکردند و وجه تسمیهاش آن است که در این روز، مرد کوسۀ یک چشمِ بد قیافۀ مضحکی را بر الاغی سوار کرده و داروی گرم بر بدن او طلا میکردند و آن مرد مضحک مروحه یا بادبزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد میکرد و از گرما شکایت مینمود و مردمان برف و یخ بر او می زدند و چندی از غلامان پادشاه نیز با او همراه بودند و از هر دکانی یک درم سیم میگرفتند و اگر کسی در چیزی دادن اهمال و تعلل میکرد گل سیاه و مرکب که همراه او بود، بر جامه و لباس آن کس میپاشید و از صباح تا نماز پیشین هرچه جمع میشد تعلق به سرکار پادشاه داشت و از پیشین تا نماز دیگر به کوسه و جمعی که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از نماز دیگر به نظر بازاریان در میآمد او را آنقدر که توانستند میزدند و آن روز را به عربی «رکوب کوسبج» خوانند. گویند در این روز جمشید از دریا مروارید برآورد و در این روز خدای تعالی حکم سعادت و شقاوت فرمود هر که در این روز پیش از آنکه حرف زند بهی بخورد و ترنج ببوید، تمام سال او را سعادت باشد.»
همچنین ابوریحان در کتاب «آثارالباقیه» نوشته است: «این روز را نیز «ابسال وهار» گویند و پادشاهان کیانی آن را بهار جشن مینامیدند. در این روز بود که خبر «شاه بحیره» رسید آنها روباهانی بودند بالدار که در عصر پادشاهان کیانی میزیستند و سعادت و خوشی روزگار آنان به این روباهان بود که پس از ایشان منقرض شدند و از اینجاست که در این روز نگاه بر روباه را فرخنده میشمردند.» (گاهشماری و جشنهای ایران باستان، هاشم رضی)
امیر صادقی ـ مسؤول پژوهشهای مردمشناسی استان کردستان ـ درباره اجرای این آیین به ایسنا گفت: «کوسه وهوی، کوسهگردی، کوسه گلین، کوسه گلدی از جمله عناوینی است که در نقاط مختلف ایران به آیین «کوسهبرنشین» گفته میشود. این رسم در برخی از مناطق ایران در زمستان برگزار میشود و در برخی نقاط دیگر جزو جشنهای بهار محسوب میشود. همچنین در مناطق مختلف ایران با توجه به اقلیم و فرهنگ بومی آن ناحیه شکل برگزاری آن مختلف است. «کوسه وهوی» نوعی آیین نمایشی شبانی (چوپانی) است که طبق تحقیقات انجام شده قدمت آن تا دوران میترایی مشخص شده است، اما برخی از صاحبنظران ریشههای آن را به قبل از دوران میترایی نیز نسبت میدهند. «کوسه وهوی» در کردستان نزدیک به چله زمستان برگزار میشود. البته این آیین در ایام عید نوروز و همچنین در عروسیها به صورت نمادین و بیشتر برای ایجاد فضای شاد و مفرح اجرا میشود.»
آیین «کوسه وهوی» در کردستانانتهای پیام
منبع: ایسنا
کلیدواژه: بهار جشن آذر جشن جشن های ایران باستان باورهای عامه میراث ناملموس نخستین روز جشن ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۵۶۱۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیا در آغوشم؛ به یاد «حسین بختیاری» که بهار پر کشید
به گزارش مبلغ، روایت زیر دریافتی ادبی از اشعار روضه های زنده یاد «حسین بختیاری» است که به نقل از مجله خیمه منتشر شده است. حسین بختیاری، مداح جوانی که در تلاش برای زندهکردن سبک های قدیمی روضه خوانی بود و شعرهای خاصی میخواند. او در نوروز ۱۴۰۳ درگذشت. متن کامل این روایت ادبی را در این شب زیارتی امام حسین(ع) در زیر می خوانید:
قلبت ایستاد، «و قاف، حرف اول قلب است/ آنجا که نبض واژههای تو دلتنگ میشود»
بهار است و در خیابان بهار، سیل باران چشمها، قلب تو را میبرند تا حرم سیدالکریم. آنجا ایستاده در انبوه چشمهای بُهت زده و اشکهای خشکیده روی گونهها و بغضهای گلوگیر، پدرت میآید چنان که «الفِ قامت او، دال» و «همهٔ هستی او در کف گودال»؛ کسی ناله سر میدهد: «خمیده، خمیده، رسیدم به تو / شکستم، شکستم، دم جسم تو» همه بیاختیار، نوحه میکنند: «جوانان بنیهاشم بیایید…»
*
قلبت ایستاد، «و قاف، حرف اول قبله است/ آنجا که شعر تو آواز میشود»: «کفن که دست مرا بست، دست تو باز است/ و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم»
کسی هست که بداند این بیت از کیست؟
آن واژهها، آن تک بیتهای تَرانگیز، آن تکههای طنیندار، موجی شدند جوشیده از جنازهٔ تو. جاری، میانهٔ امواج ناکجاهایی که هم حقیقتاند و هم مجاز. آن بیتها که خوانده بودی، باران شدند در آغاز این بهار: «مگر که صحبت ما، صحبت رفاقت نیست/ بغل بگیر مرا، احتیاج من بغل است»
می دانی، بعد رفتنت، این دلگویهات، مثل رنگین کمان، همهجا پخش شد که گفته بودی: «من کیفی که در خونهٔ امام حسین کردم و زندگیای که کردم، شاید پادشاهها نکرده باشن… اونقدر به من خوش گذشته…»
*
قلبت ایستاد، «و قاف حرف اول قاصدک است/ آنجا که شعر برای تو پرواز میشود»
صدایت بین «پیج»ها پیچید که خوانده بودی: «شعرهایم همگی درد فراق است، ببخش» ولی چه زود، از روزگار فراق گذر کردی و به دلبر رسیدی. چنانکه رفیقت سرود: «برادر رفتی و ما را غمی جانکاه میماند/ طریق وصل دلبر را، دلی همراه میماند»
*
قلبت ایستاد، «این واژههای عاریهای را ببین چه سان / در سوگ قاف عشق، چه بیبال میشود»
آنک، بذر جسمت را در آستان سیدالکریم کاشته اند. تا چشم کار میکرد، باران اشک بود که آبیاریات کنند. باز زمزمهٔ صدای این شعر روضهٔ تو بلند میشود: «من آخرش همه را میکشم به سوی حرم/ که عشق را سر هر کوچه جار باید زد»
«تا نگاه میکنی، وقت رفتن است»؛ که آن صدای کشیدهٔ تو، بندی از زیارت اربعین را درآیین کاشت جسم، فریاد میزند: «یا رحمة الله الواسعة و یا باب نجاة الاُمة»
همه کشیده و بلند میگویند: «یااااا حسین».
باز صدای تو در فضا میپیچد: «صد شکر میکنم که به لطف خدای خویش/ عمرم به روضهخوانی آن پاره تن گذشت»
*
قلبت ایستاد، «و قاف حرف اول قلب است/ آنجا که یاد تو تکثیر میشود»
* ابیات «و قاف» برگرفته از شعر زنده یاد قیصر امین پور است
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902086